روز به روز شیرین تر و شیطون تر
امروز دوم اردیبهشت ماهه ... دخترم منو ببخش که نتونستم توی این مدت از شیرین کاریهات بنویسم ...اسباب کشی به خونه جدید کلی سرمون رو گرم کرده بود و وقت سر خاروندن نداشتیم الان دیگه واسه خودت خانمی شدی !عاشق مهمونی وقتی کسی میاد خونمون براش دست میزنی و اگه خیلی ذوق کنی براشون میرقصی عاشق کتاب خوندن هستی ....توی تنقلات هم پفیلا و لواشک رو خیلی دوست داری...خودت میری و از توی کابینت بر میداری میاری میدی دستم تا برات باز کنم و بدم دستت تا با اون انگشتای خوشگل و کوچولوت دونه دونه بر داری و نوش جون کنی...دخترم کاش این قدر بد غذا نبودی !میدونی چه غذایی رو بیشتر از همه دوست داری؟کباب تابه ای!عین بابات کباب خوری... یاد شعر روی ظرف آش دندونکت افتادم :سلام سلام صد تا سلام هزار و سیصد تا سلام من اومدم با دندونام یواش یواش و بی صدا شدم جز کباب خورا!
این عکس در روز 13 فروردین 91 گرفته شده ...
این عکس در یک روز بهاری در فروردین ماه گرفته شده ... اون روز من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما رو ببریم پارک نزدیک خونمون !روز جمعه بود .... معمولا این قسمت چون چمن خوبی داره اکثر پسر بچه ها میان و فوتبال بازی میکنن ... شما هم از توپ فوتبال اونها خوشت اومده بود و بابابایی کلی شوت بال بازی کردی و کیف کردی آخر سر هم یه توپ خورد به بینی ات و کلی گریه کردی!....منم بابایی رو دعوا کردم که چرا مواظبت نبوده ....اما خیلی بهت خوش گذشت ...
اینجا هم ساعت 12 شبه و از خونه مامان بزرگت اومدیم خونه ...اونجا که کلی با کوثر و فاطمه بازی کردی...باز اومدی خونه و رفتی سر کشوی تختت و کرمهایی رو که دکتر های مختلف برای حساسیتت تجویز کردن رو داری روی هم میچینی...کلی هم از بازی باهاشون خوشحالی!ان شالله که پوست لطیفت دیگه هیچ وقت اگزما نشه ....الهی آمین