بنیتابنیتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات با تو بودن

تولد 2 سالگیت مبارک...

1391/9/5 2:37
نویسنده : مامانی
489 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم ....عشقم.....جونم.... زندگیم .....2ساله شدی.

چه شبها که نخوابیدم و چه روزها که حتی لحظه ای ننشستم ....اما تمام سختیها خیلی زود فراموش میشوند...در عوض لحظه لحظه بزرگ شدنت .... قد کشیدنت....شیرین کاریهات.... شیرین زبونی هات .... شیطنت هات...رو شاهد بودم...روزهایی که دیگر تکرار نخواهند شد...

پس همه اینها رو به اون سختی ها به درررررررررررررررررررررر

از تولدت میخوام بگم ...

اینکه امسال نسبت به پارسال چقدر خانم تر بودی ....چقدر فهمیده تر بودی ...و چقدر مهربون تر بودی!

صبح  با بابایی رفتید پارک و کلی خوش گذروندی ....دوست داشتم تمام ثانیه های روز تولدت خوش باشی...

ظهر اومدی خونه و ناهار خوردی و یه کم سی دی دیدی و بعد از ظهر خوابیدی....فقط یک ساعت!

توی اون فاصله بابا خونه رو تزیین کرد و من هم میز رو چیدم و بقیه کارهای نا تمومم رو انجام دادم...وقتی که از خواب بیدار شدی کلی ذوق کردی ....عزیزدلم همش بالا و پایین میپریدی و میگفتی :چی شد...

وقتی میگی چی شد من و بابا قند توی دلمون آب میشه !چون با یه لحن سوالی و خاص خودت کاملا درست این جمله رو ادا میکنی....تشویق

لباس عروسی که خودم برات دوخته بودم و تن کردی و خوشحال و خرم....موهاتو گل سر زدم و کفشهاتو پوشوندم که زنگ زدند!

مهمونها اومدند و تو غرق خوشحالی....

اون شب این قدر زیبا رقصیدی که خودت هم باورت نمیشد !از اون زمان هر روز منو مجبور میکنی که فیلم رقصیدنت رو برات بذارم !با عشوه ....دستها رو بالای سرت میبردی و تکون میدادی ...پاها رو هم متناسب با اون تکون میدادی....عین آدم بزرگا!جالب این بود که فقط با یه آهنگ تولد خاص که خیلی دوستش داری میرقصیدی....هههههههههه

شام خوردیم و شمع فوت کردیم و کیک بریدیم و کادوها رو باز کردیم...واین گونه بود که فرشته کوچیک خونه ما دوساله شد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)