بنیتابنیتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات با تو بودن

دخترم روزت مبارک ...

1392/6/18 18:19
نویسنده : مامانی
647 بازدید
اشتراک گذاری

 

دخترم... با تو سخن می گویم

گوش کن با تو سخن می گویم

زندگی در نگهم گلزاریست

و تو با قامت چون نیلوفر

شاخه ی پرگل این گلزاری

من در اندام تو یک خرمن گل می بینم

گل گییسو گل لب ها گل لبخند شباب

من بچشمان تو گل ها ی فراوان دیدم

گل عفت گل صد رنگ امید

گل فردای بزرگ گل فردای سپید

میخرامی و تورا می نگرم

چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است

تو همان خردنهالی که چنین بالیدی

راست چون شاخه سرسبز برومند شدی

همچو پرغنچه درختی همه لبخند شدی

دیده بگشای ودراندیشه گل چینان باش

همه گلچین گل امروزند

همه هستی سوزند

کس به فردای گل باغ نمی اندیشد

آنکه همه گل ها به هوس می چرخد

بلبل عاشق نیست

بلکه گلچین سیه کرداری است

که سراسیمه دود در پی گل های لطیف

تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک

توگل شادابی

به ره باد مرو

غافل از بادمشو

ای گل صدپرمن

با تو در پرده سخن می گویم......

گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

گل پژمرده نخندد بر شاخ

کس نگیرد زگل مرده سراغ

دخترم با تو سخن می گویم......!

عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست

و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب

گردن آویز برای زنجیری

تانگهبان تو باشم زحرامی در شب

برخورد از رنج نپیچم همه روز

دیده از خواب بپوشم همه شام

دخترم ...گوهرمن

گوهرم... دخترمن

تو که تک گوهر دنیای منی

دل به لبخند حرامی مسپار

دزد را دوست مخوان

چشم امید برابلیس مدار

دیوخویان پلیدی که سلیمان رویند

همه گوهر شکنند

دیو کی ارزش گوهرداند

نه خردمندبود

آنکه اهریمن را

از سرجهل سلیمان خواند

دخترم ای همه هستی من

توچراغی توچراغ همه شب های منی

به راه باد مرو

توگلی دسته گلی صدرنگی

پیش گلچین منشین

تویکی گوهرتابنده بی مانندی

خویش را خوار مبین

آری ای دختركم

ای سراپا الماس

از حرامی بهراس

قيمت خودنشكن

قدرخود رابشناس

قدرخود رابشناس ...
 
سروده روانشاد استاد مهدی سهیلی
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)