روز موعود فرا رسید...
خیلی استرس دارم اما سعی میکنم به روی خودم نیارم ...
وسایلمون رو از شب قبل آماده کردیم ...برای شما هم 2 دست لباس و حوله و وسایل اولیه رو گذاشتیم ...هر چند که بیمارستان گفته بود هیچ چیزی احتیاج نیست.اما محض احتیاط برداشتیم.
شب تا صبح خوابم نمیبرد ...تا ساعت 2 داشتم گرد گیری میکردم...هههههههههه
با اینکه خونمون رو از ماه 7 هر روز تمییز میکردم و پیش خودم میگفتم نکنه زود به دنیا بیایی؟صبح ساعت 5 بیدار شدم ...دوش گرفتم ...موهامو سشوار کشیدم و آرایش کردم ...یه لباس نسبتا گرم پوشیدم و با بابای مهربونت راه افتادیم سمت تهران-بیمارستان لاله
انگار برام قوت قلب بود... همیشه از این میترسیدم که نکنه یهویی زود به دنیا بیایی و من مجبور باشم قزوین زایمان کنم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی