بنیتابنیتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات با تو بودن

سفر کاشان

1391/2/25 1:23
نویسنده : مامانی
553 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم من و بابایی تصمیم گرفتیم که تعطیلات اردیبهشت ماهمون رو به کاشان سفر کنیم ... توی راه برای ناهار ایستادیم ....جای باصفایی بود .... نهر آبی و سبزه زاربود ....چند تا اسب و الاغ هم اونجا بودند ...شما هم که طبق معمول عاشق حیوون و آب بازی !

من و بابایی هم به دنبال شما !بنده خدا اون حیوونها اومده بودن علف و آب بخورن...اما مگه شما به اونها اجازه میدادی !همش میرفتی سمت یکی از اون الاغهای بیچاره اونم از تو میترسید و فرار میکرد!من هم میترسیدم که به شما آسیبی برسونن...خلاصه با کلی گریه و زاری تونستیم شما رو  از مصاحبت با الاغه منع کنیمعصبانی

اون طرف تر از ما هم یه خانواده ای نشسته بودن که ناهار بخورن و 2 تا دختر بچه داشتن !تو هم عاشق بچه ها !بی اختیار به سمت اونها میدویدی....رفتی پیششون و براشون دست دستی کرذی و رقصیدی!

مامان جون اجتماعی بودن خیلی خوبه عزیزم ساکتاما نباید بابا و مامان رو با این کارها به زحمت بندازی !          سفر کاشان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)