بنیتابنیتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات با تو بودن

من یه مامان تنبلم !

وای از دست خودم ..... الان 5 ماه میگذره که هیچ پستی تو وبلاگت نذاشتم ....دختر عزیزم منو ببخش خانم خانما خیلی تنبلی هنوز  تکلمت کامل نشده به غیر از چی شد ؟و بابا اومد ....جمله دیگه ای به یادم نمیاد که گفته باشی! اما کلمه زیاد بلدی ..... صدای بسیاری از حیوونها رو بلدی مثل : سگ=هاپ هاپ            مرغ=قدقد           جوجه=جیک جیک              قورباغه=قور قور        گوسفند=بع بع         ...
31 فروردين 1392

تولد 2 سالگیت مبارک...

عزیزم ....عشقم.....جونم.... زندگیم .....2ساله شدی. چه شبها که نخوابیدم و چه روزها که حتی لحظه ای ننشستم ....اما تمام سختیها خیلی زود فراموش میشوند...در عوض لحظه لحظه بزرگ شدنت .... قد کشیدنت....شیرین کاریهات.... شیرین زبونی هات .... شیطنت هات...رو شاهد بودم...روزهایی که دیگر تکرار نخواهند شد... پس همه اینها رو به اون سختی ها به درررررررررررررررررررررر از تولدت میخوام بگم ... اینکه امسال نسبت به پارسال چقدر خانم تر بودی ....چقدر فهمیده تر بودی ...و چقدر مهربون تر بودی! صبح  با بابایی رفتید پارک و کلی خوش گذروندی ....دوست داشتم تمام ثانیه های روز تولدت خوش باشی... ظهر اومدی خونه و ناهار خوردی و یه کم سی دی دیدی و بعد از ظهر خو...
5 آذر 1391

شوق اکتشاف

عزیز دلم به هر گوشه ای سرک میکشی.... توی هر شکاف مبل دستت رو فرو میبری.... روزی هزار بار میپری بالای مبل ها و روی اونها بدو بدو میکنی... هر چیزی که به زمین میخ نشده باشه و بتونی تکونش بدی بلند میکنی و یا اگه مثل مبلها سنگین باشن هلشون میدی .... هر وسیله ای که توی کابینت باشه از دید تو مخفی نمی مونه....  از هر چیزی که دستت برسه بالا میری...  دوست داری چیزهای کوچیک رو داخل چیزهای بزرگ بذاری و بعد سعی میکنی بزرگتر ها رو در کوچکترها جا بدی... و به طور خلاصه در هر کاری فوضولی میکنی میدونم که از این طریق داری کلی چیز یاد میگیری ....بچه ها ناچارند نکاتی رو درباره اندازه -شکل-قابل حرکت بودن  هر چیزی بدونن و باید بتون...
9 مرداد 1391

مستقل تر و وابسته تر

داری شجاع تر میشی برای تجربه و اکتشاف جرات بیشتری پیدا کردی.... چون کاملا درک کردی که هر وقت به امنیت نیاز داشته باشی من در کنارتم و آغوش من رو بدست می آوری دوست ندارم برای اینکه مستقل تر بشی تنها توی اتاق رهایت کنم یا از الان ببرمت مهد بذارم یا خونه دوست و آشنا رهات کنم...چون احساس میکنم اگه بخواهم با زور این کارها رو بکنم و تو دوست نداشته باشی اون وقت حس میکنی که دنیا جای مزخرفیه و در نتیجه بیش از پیش وابسته به من بار میایی بهت فرصت میدم تا به تدریج مستقل تر بشی و با غریبه ها (اعم از بزرگتر ها و بچه ها)بیشتر گرم بشی تا متکی به نفس تر و معاشرتی تر بشی... ...
9 مرداد 1391

اخلاق و رفتار بنیتا

عزیزم امروز دقیقا 20 ماه و 12 روزه هستی... توی ماه مبارک رمضان به سر میبریم ... توی ماهی که همه ما یه جوری به خدا نزدیکتر میشیم....و اخلاقیات برای همه مهمتر میشه میخوام امروز از اخلاق و رفتارت بگم ...... (نه )گفتن رو خیلی دوست داری اگه بخواهی کاری انجام بدی میگی:نه!یا چیزی رو بخوری:نه! یا بقل کسی نری:نه! موهاتو  دوست نداشته باشی کوتاه کنی:نه! ولی تصور کردم که اگه تو هرگز ((نه گفتن)) را یاد نمی گرفتی چه اتفاقی می افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟ تبدیل به یه روبات خوش خخلق و تسلیم میشدی و هرگز از طریق آزمایش و خطا  چیزی یاد نمی گرفتی... میدونم که این بهترین شیوه یاد گیریست این جوری باهوش تر میشی  و میتونی مستقلا (حتی اگه غلط باشه)ت...
9 مرداد 1391

دختر گلم خیلی فهمیده است...

عزیز دلم 20ماهه شدی....فهمیده تر شدی....دوست داشتنی تر شدی....مهربون تر شدی....عاشقتم با تمام وجودم الان 16 تا مروارید سفید خوشگل توی دهنت داری... وقتی میخواهیم بریم بیرون لباسهات رو جلوت میذارم و خودت اونی رو که میخواهی بپوشی انتخاب میکنی! همین طور کتابهایی رو که دوست داری تا برات بخونم میاری میدی دستم تا برات بخونمشون چند تا لیوان با رنگهای مختلف و اندازه های متفاوت داری که بهش برج هوش میگن....اونها رو میتونی مرتب رو هم بچینی و برج درست کنی یا برعکس  وبه ترتیب بر اساس اندازه اونها رو داخل هم میذاری یه اسباب بازی دیگه هم داری که داخلش اشکال هندسی داره و اونها رو درست سر جای خودشون میتونی بذاری و با چکش میکوبی روشون تا درست...
8 مرداد 1391