بنیتابنیتا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات با تو بودن

دومین ماه تولدم...

بنیتای ما در تاریخ 27/10/89دوماهه شد...با قد 58 سانتیمتر و وزن 800/5 کیلو گرم ...وقتی روی شکمش میخوابه میتونه سرش رو بلند کنه... کارهایی که در ماه دوم انجام میدادم:لبخند زدن-گفتن آقو-قا-قی-سعی میکردم روی 2 تا پاهام وایستم و دیگه توی بقل مامان و بابام مینشستم... مکانهایی که پدر و مادرم منو بردن:شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ مامانم. ...
6 آذر 1390

اولین ماه تولدم...

دخترم در تاریخ 27/9/89یک ماهه شد -قدش 55 سانت-وزنش 200/4کیلوگرم هست.دوست داره به پهلو بخوابه و میتونه گردنش رو سفت نگه داره...عاشق شیر خوردنه....وخیلی هول میزنه...دخترم خیلی شیر بالا میاره دخترم رو این روزها بردیم دیدن دسته عزاداری امام حسین...بابا حمیدش برامون نذر کرده بود که برای عزادارن حسینی غذا بده.... بابا حمید نذرت قبول ...
6 آذر 1390

چهارمین ماه تولدم

من در تاریخ 27 اسفند 89 چهار ماهه شدم...قدم 61 سانتی متر و وزنم 200/7کیلو گرم کارهایی که در ماه چهارم انجام میدادم:بابا علی بهم یاد داده که بووووووووووو کنم و با دهنم صدا دربیارم.. . با ارسک اردکی هم بازی میکنم و اون رو توی دستم میگیرم و تکون میدم... با مامان و بابام رفتم کوه...برای عید برام لباسهای خوشگل خریدن...برای اولین بار هم چهارشنبه سوری رو دیدم راستی من یاد گرفتم که جیغ بزنم.... ...
6 آذر 1390

پنجمین ماه تولدم...

من در تاریخ 27/1/90 پنج ماهه شدم...قدم 63 سانتی متر و وزنم 900/7 کیلوگرمه در تاریخ 24/1/90اولین غذای زندگیم که لعاب برنج بود رو خوردم... من یاد گرفتم که غلت بزنم اوایل مامانم بهم تقلب میرسوند و کمکم میکرد اما در تاریخ 24 فروردین اولین بار خودم به تنهایی غلتیدم...همون شد که مامان مهربونم بهم جایزه لعاب برنج داد... نوروز امسال به شمال کشور سفر کردیم...هوا بارونی بود...اما خونه اقوام بابایی خیلی بهم خوش گذشت و کلی عیدی گرفتم کلی دوستای خوب پیدا کردم :ملیسا-سروش و ثریا -آریا این روزها دارم برای زمانی که میخوام خواننده بشم تمرین میکنم و جیغ میکشم ...
6 آذر 1390

ششمین ماه تولدم...

من در تاریخ 27/2/90 6 ماهه شدم قدم 66سانتی متر و وزنم 200/8کیلو گرم هست. مامانم برام فرنی درست میکنه...منم همشو میخورم... من عاشق خندیدن و بازی کردنم ... تازه توی روروئک هم میشینم...مامانم رو بوس میکنم و وقتی شیر میخوام میگم:اومه... بعضی اوقات هم خجالت میکشم (بیشتر زمانی که غریبه ها رو میبینم)و سرم رو بر میگردونم تو بقل مامانم... راستی یادم رفت بگم :من دیگه خودم بدون کمک بالش میتونم بشینم... با مامان وبابا به مشهد رفتیم و از استانهای گیلان-مازندران-گلستان-خرایان شمالی-خراسان رضوی گذر کردیم... من بیشتر دوست دارم با بزرگترها بازی کنم ...از باباعلی گرفته تا خانمهایی که توی پذیرش هتل بودن همه عاشقم شدن! دارم سعی میکنم بت...
6 آذر 1390

هشتمین ماه تولدم...

من در تاریخ 27/4/90با قد 70 سانتی متر و وزن 500/9کیلو گرم هشت ماهه شدم. نحوه خوابیدن:مدام غلت میزنم و دیگه میتونم سینه خیز به جلو برم اما هنوز چهار دست و پا رو عقبکی میرم!از حالت نشسته میخوابم و به هر2 طرف غلت میزنم و کامل بر میگردم. غذاهای جدید مورد علاقه ام:سوپ رو خیلی دوست دارم+زردآلو وسیب کارهایی که در ماه هشتم انجام میدم:دیگه کامل همه رو میشناسم و بغل همه میرم تا آدم جدیدی میبینم دستامو باز میکنم تا بغلم کنن آخه من خیلی اجتماعی هستم!!!! مکانهایی که پدر و مادرم مرا بردن:این ماه ما مسافرت نرفتیم ...بابام یه هفته ماموریت بود و من بیشتر خونه مامان لیلا و باباعلی بودم. بچه هایی که با من بازی میکردن:نوید پسر آقای پاسیار همکار ب...
6 آذر 1390

نهمین ماه تولدم...

من در تاریخ 27/5/90با قد 72 سانتی متر و وزن9کیلوگرم نه ماهه شدم. بالاخره چهار دست و پا رفتم... ...اولین روزی که چهاردست و پا رفتم همون موقع از مبل گرفتم و ایستادم! هنوز شیر مامان جونرو میخورم +سوپ+سیب زمینی+فرنی+میوه+خرما کارهای که در این ماه انجام میدادم:دست دستی-کلاغ پر-تازه دندون هم درآوردم! مکانهایی که پدر و مادرم  مرا بردند:مامانم برام آش دندونی پخت و با همدیگه رفتیم آش پخش کردیم...اولین دندونم در تاریخ 4/5/90 در اومد. من با عارفه و یگانه که همسایمون هستن کلی بازی کردم.... کلماتی که در آن ماه آموختم:بابا-مامان-دد-ممه ...
5 آذر 1390